‏رویاهای پوچ‏

گاهی لحظه های سکوت

پرهیاهو ترین دقایق زندگی هستند

مملو از آنـچه می خواهیم

بگوییم ولی نمی توانیم بگوییم …



نظرات شما عزیزان:

غریبه آشنا
ساعت23:20---17 ارديبهشت 1392
روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پایه عشق ما سنگی گذاشت

بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخره این قصه هجران بود و بس

حسرت و رنج فراوان بود و بس

یاره ما را از جدایی غم نبود

در غمش مجنون و عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود

سهمه من از عشق جز ماتم نبود

با منه دیوانه پیمان ساده بست

ساده ام آن اهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست

رفت و با دلدار دیگر عهد بست

باکه گویم اوکه هم خون من است

خصمه جان و تشنه خونه من است

بخته بد وین وصل او قسمت نشد

این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست

با چنین تقدیر بد ، تدبیر نیست

از غمش با دود و دم هم دم شدم

باده نوش غصه ی او من شدم

مستو مخمور و خراب از غم شدم

زره زره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی ، خوش گذر

بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یک بار از من بشنو پند

بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود

عشقه دیرین گسسته تار و پود

گر چه آبه رفته باز آید به رود

ماهیه بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر که هست

♥ باش با او یاده تو مارا بس است ♥


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:54توسط elnaz | |